آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

چجوری اومدی تو دلم ؟

سلام جوجم خوبی ؟ مامانی که سرما خورده خیلی مریضه داشتم یه تاپیک میزدم تو نینی سایت واسه اینکه مامانا بیان خاطره هاشونو تعریف کنن که چجوری فهمیدن نینی اومده تو دلشون که یهو یادم اومد واسه تو تعریف نکردم کامل . مامانی جونم كلاسهاي نجات غريقم شروع شده بودو منم واسه اينكه پري نشم شروع كردم قرص خوردن تا اينكه كلاسا تموم شدو قرص و ول كردم هرچي منتظر شدم ديدم پري نميشم ده روز گذشت و يه شب لالا بودم بابایی طبق معمول اشپزي راه انداخته بود و من ازبوي غذا با يه ضعف شديدي از خواب بيدار شدم يه حسي بود كه تاحالا نداشتم ويه خورده شك كردم تا فرداش كه رفتيم بيرون اومديم خونه لباسامو داشتم در مياوردم كه يهو ياد اين افتادم كه يه بيبي چك از قديم...
14 ارديبهشت 1391

روز بارونی

سلام عشقم خوبی مامانی ؟ جات خوبه یه بارونه قشنگی میاد کاش میتونستی ببینی .با هم رفتیم پشت بوم چای خوردیم خیلی چسبید مامانی این روزا خیلی گرفتاره خیلی فکر و ناراحتی داره کاش زود بیای خوشحالم کنی نمیدونم میتونی از  حالم بفهمی یا نه اگه میفهمی واسه مامی دعا کن بعضی وقتا میگم کاش همیشه اون تو بمونی تا فقط مال خودم باشی نمیخوام مال کسی جز خودم باشی اینجوری فقط مال همیم باز از یه طرفم نمیتونم تا دیذنت صبر کنم . باز داری واسه مامانی ناز میکنی اخه دو روز تکون نخوردی .همش منتظرم  مامانی مواظب خودت باش ...
3 ارديبهشت 1391

آرمین جونم رفت تو هفت ماه ❤

.: آرمین جان تا این لحظه ، 6 ماه و 0 روز و 11 ساعت و 2 دقیقه و 5 ثانیه تو دل مامانشه:. چقدر زود میگذره... انگاری دیروز بود که بیبی چکو نگاه کردم دیدم مثبته چشمام شیش تا شد الان هفت ماهت شده باورم نمیشه مامانی یهو هوس نکنی به دنیا بیای هنوز کلی برنامه دارم واست . وای چقدر به اومدنت نزدیک شدم امروز دوباره رفتم واسه ست کالسکت هنوز نرسیده بود گفت تا اخر هفته میاد اگه نیومد میرم از اون یکی مغازه میگیرم اون خرسیه رو .اخه از این خوشم اومده  مامانی مواظب خودت باش واسه منم دعا کن عاشقتم ...
3 ارديبهشت 1391

انتخاب اسم

سلام عشق مننننننن الان دیگه شما واسه خودت اسم داریییییی اگه بدونی مامانی کچل شد از بس تو سایت ثبت احوال و گوگل گشت .بلاخره دیشب تونستیم انتخاب کنیم  بین اسمهای ارشیا ، سام ، رامین ، اراد که از همشون بابایی به یه طریق ایراد میگرفت آرمین رو انتخاب کردیم.  به چند تا دلیل اول اینکه با اسم من ارزو  ست شد دوم اینکه ساده و خوش اهنگه سوم اینکه ته تو فامیل ما نه تو فامیل بابایی این اسم هست بعدشم بابایی فقط  از این اسم خوشش اومد منم دوستش دارم دیشب بابایی دستشو گذاشت رو شیمکم و ایت الکرسی خوند و صدات کرد . انشاالاه تو هم خوشت بیاد ازش قربونت برم. دوست دارم آرمین من ...   ...
1 ارديبهشت 1391

وضعیت ما تو شش ماهگی

سلام خوشملم دیروز رفتیم دکتر واسه چک ماهیانه.از وزنم نگم بهتره از ٦٩ رسیدم به ٧٤ کیلو دارم میشم فیل و دیگه اینکه ضربان قلبتونم شنیدم کلی عشق کردم فشار خونم رو ١١بود همه چی خوب بود خدا رو شکر . ماه دیگه ازمایش و سونو دارم نمیتونم واسه دیدنت صبر کنم... راستی چند روز بدجور افتادم دنبال اسم به زودی اسمت رو هم انتخاب میکنم ...
29 فروردين 1391

تولدم با تو

امروز تولد مامیه خیلی خوشحالم که امسال تولدم رو با توام به پارسال که فکر میکنم اصلا فکر نمیکردم امسال میشم دو نفر دوست دارم مامان   ...
18 فروردين 1391

۱۳ بدر

 سلام عزیزم  امروز سیزده بدر بود اما فرقش با هر سال این بود که من تورو تو دلم دارم از اونجایی که مامان خوابش افتضاح شده دیشبو نخوابیدم چون قرار بود صبح زود بریم ساعت هشت بابایی بیدار شد و تا بارو بندیلو بستیم شد نزدیکه ده. خلاصه بعد از یه مسیر طولانی رسیدیمو دل درد مامانی شروع شد اینقد دور نافم درد میکرد همش دراز کشیدم نمیشد بگردم  از بی خوابی چرت میزدم ولی غذامون خوشمزه شده بود در کل خوش گذشت سال دیگه خودت هستی به امید خدا و کلی شیطونی میکنی مامانی تو که اون تویی پیچو مهره هامو دست کاری کن تا خوابم درست شه دیگه خسته شدم ...
13 فروردين 1391

پنج ماهگیت تموم شد عشقم ❤

.: پسمل مامی جان تا این لحظه ، 5 ماه و 0 روز و 13 ساعت و 36 دقیقه و 45 ثانیه تو دل مامانشه:. وااااای باورم نمیشه از لحظه ای که بهم گفتن شش هفته هست که تو دلمی تا الان شونزده هفته گذشت خیلی سختی داشت ولی زود گذشت الانم شما هی داری لگد میزنی فدات شم من عاشق این احساسم خدایا بذار همه اونایی که ارزوشون هست این حسو تجربه کنن. ست کالسکت رو بلاخره سفارش دادم قراره بیست و دوم بیاد اگه مثل مامیت بد شانس نباشیو تموم نکرده باشن ازش امیدوارم شیش ماهگیت هم به خوبی و خوشی و سلامتی زودی بگذره...   ...
11 فروردين 1391

خرید واسه عشقم

امروز رفتم واست خرید مامی جون لباسهای خوشمل خریدم ولی هنوز کلییییی خرید باید بکنم ووووی تو این تصورت میکنم میخوام بخورمت   این سلیقه ی بابایی بود عشق قهوه ایه اینم قنداق و جوراب و ناف بندتون جیگملم   راستییییی تکونات شروع شده وای که من چه عشقی میکنم شیرین ترین احساس دنیاس دارم لحظه شماری میکنم تا بیست و هشتم که برم پیش دکتر صدای قلب کوچولوتو بشنوم     ...
4 فروردين 1391