یه سری حرف و عکس از هفت ماهگی
آرمین جونم بلاخره بعد از 5 روز تب و لرز خدارو شکرخوب شدی پسرم ببخش مامان نمیشه بیام اینجا بنویسم واست اخه وقت نمیشه و همش دارم به تو میرسم گلم همین الانم که دارم واست مینویسم هی باید بیام دنبالت ببینم داری چیکار میکنی اخه چند وقت یاد گرفتی با روروک گاز بدی و هر جا دلت میخواد بری و کلی کارای جدید یاد گرفتی که ایشالا زود میام و مینویسم یه چند تا عکس از هفتمین ماه زندگیت میزارم اینجا واسه اولین بار بود که پاتو اوردی بالا و خوردی آرمین متفکر اینجا هم رفته بودیم باغ بیرون شهر و یه موتور اونجا بود منم سوارت کردم کلی کیف کرده بودی آرمین خبیث میشود خخخخ اینجا هم پارک نزدیک خونمونه ...
نویسنده :
mumy
19:54