آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

اولین باری که نشستی

وای مامان همین الان ما داشتیم تی وی میدیدیم و تو هی قل میخوردی میرفتی یهو خودت بلند شدی نشستی و من و بابا ذوق مرگ شدیممممممممممممممممممممممم
23 اسفند 1391

7 ماهه شدن مرد من ❤

با تمام سختی هاش ، سختی های مادر بودن چقدر زود گذشت! شاید بخاطر شیرینی هات هست ،یا لذت مادر بودن نمیدونم فقط میدونم چقدر تو این 7 ماه خوشبخت بودم و هستم. کارهایی که یاد گرفتی دویدن تو روروک ، دیگه هر جا دلت بخواد میری و کلی کیف میکنی تو اتاق خودت تو اتاق خواب ما تو حال فقط تو اشپز خونه بخاطر پله نمیتونی بری یه کیف سی دی کفشدوزکی رو میزه تی وی هست که تو عاشق اونی هی ممیری برش میداری میندازی عاشق پرده خوردنی! تا ازت غافل میشیم پرده میخوری خخخخ عاشق گلدونه دم دری  هر میری گلاشو میکشی میندازی تو اتاق خودتم که میری همش با گلایی که به میله تخت اویزون کردم ور میری کم کم داری چهار دست و پا رفتن رو هم یاد میگیری خودتو عقب جلو میک...
22 اسفند 1391

اولین آرایشگاه

" آقا " آرمین جونی پریروز اولین آرایشگاهشو رفت و کلی خوشگل شد و اقای ارایشگرم کلی دوستش داشتو ازش عکس گرفت و تو ارایشگاه همه خوششون اومده ازش بقول مامیش که همیشه واسش میخونه خوشگله و هزار خاطر خواه داره آرمین تو قلب همه جا دارهههههههه قربون کلت بره مامی ایشاالله آرایشگاه دومادیت ...
17 اسفند 1391

یه سری حرف و عکس از هفت ماهگی

آرمین جونم بلاخره بعد از 5 روز تب و لرز خدارو شکرخوب شدی پسرم ببخش مامان نمیشه بیام اینجا بنویسم واست اخه وقت نمیشه و همش دارم به تو میرسم گلم همین الانم که دارم واست مینویسم هی باید بیام دنبالت ببینم داری چیکار میکنی اخه چند وقت یاد گرفتی با روروک گاز بدی و هر جا دلت میخواد بری و کلی کارای جدید یاد گرفتی که ایشالا زود میام و مینویسم یه چند تا عکس از هفتمین ماه زندگیت میزارم   اینجا واسه اولین بار بود که پاتو اوردی بالا و خوردی آرمین متفکر اینجا هم رفته بودیم باغ بیرون شهر و یه موتور اونجا بود منم سوارت کردم کلی کیف کرده بودی آرمین خبیث میشود خخخخ اینجا هم پارک نزدیک خونمونه ...
15 اسفند 1391

واکسن 6 ماهگی

میدونم اینجا واسه خاطرات خوبته مامان جون ولی چند وقته پستام همش از مریضی و ناراحتیت هست خودمم دیگه نمیدونم چیکار کنم از هر مریضی خلاص میشی یه چیز دیگه شروع میشه بعد از سرماخوردگیت سرفه هات قطع نمیشد رفتیم دکتر گفتش الرژی داری و خلاصه دارو داد خوب شدی بعدد از هشت روز تاخیر شنبه رفتیم واسه واکسن وزیاد گریه نکردی اما تبت 39.5 درجه بود تا دیشب که رفتیم دکتر و معلوم شد گلوت چرک کرده نصف شب حالت خیلی بد شد و رفتیم بیمارستان اخه تبت پاییین نمیومد دارو هم اصلا نمیخوری و فقط بالا میاری نمیدونم دیگه چی بگم و چیکار کنم فقط امیدم به تو هست خدا جون کمکم کن
1 اسفند 1391

نیم سالگی ❤

مرد من 6 ماهگیت مبارک وای که چقدر بزرگ شدی مامان الهی دورت بگردم کلی کار یاد گرفتی مثل قل خوردن،نشستن و کلی شیطونیای دیگه ایشالا عروسیت ننه ...
20 بهمن 1391

سرما خوردگی و تب و درد لثه و بیقراری و اصن یه وضی

وای که این چند روز چقدر اذیت شدی چند شب پیش رفتیم عیادت عمو اخه تصادف کرده و اونجا خیلی شلوغ بوود و بغل همه یه دور چلونده شدی و سرما خوردی خوووووووو لامصبا چه کاریهههههههه نمیشه محبتتونو یه جور دیگه نشون بدین نه با ماچ خلاصه اینکه تب کردی 39/3 درجه و مثل گلوله اتیش بودی تا صبح پاشویت کردم تا خوب شدی الانم دارو داری میخوری و لثه هاتم درد میکنه و همششششششششششششششش گریه میکنی و بهونه میگیری امیدوارم هر چه زودتر این دندونات در بیاد تا راحت شی ...
8 بهمن 1391