آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

پسر گل من 11 ماهه شد❤

عشق مامان فقط 30 روز مونده تا یکسالگیت اصلا باورم نمیشه اینقدر خوشحالممم که نگو کلی باهوش شدی و کارای جدید یاد گرفتی چند قدمی راه میری اسممو صدا میکنی خودت غذا و آب میخوری بعضی وقتا یه کلمه ای از حرفامونو تکرار میکنی عاشق آشپز خونه ای و نصف بیشتر روزو اونجایی عاشق قوطی شیشه پاک کن شدی! شبا میگیریش تو بغلت میخوابی! چند روز پیش بردمت ارایشگاه تا میخواستی گریه کنی بهت آب پاش دادم و با همون سرگرم شدی و اصلا گریه نکردی وقتی بهت میگم بیا بهت می می بدم هر جا باشی میایی سریع.بعضی وقتا اینجوری واست تله میزارم خخخخ وقتی حوصت سر میره همش میگی "بیم" یعنی بریم و کل کارای دیگه عاشقتم مامان   ...
19 تير 1392

اولین مسافرت

من و آرمین جون فردا ساعت 2:30 میریم شیراز پیش مامی بزرگم امیدوارم فقط آرمین آب به آب یا مریض نشه و به هر دومون خوش بگذره دلم برای همتون تنگ میشه أوستای گلم ماچ گنده ...
19 تير 1392

ششمین مروارید

چند روزیه که دندون ششمت هم جوونه زده ماشاالله به این سرعتتتتتتتت مامی یکمی هم بداخلاق شدی بخاطرش پ.ن همین الان که دارم اینو مینویسم هم یاد گرفتی در فریزرو که مدتها بود تو کفش بودی باز کنی! ...
17 تير 1392

شیرین تر از این نیست !

وای که چه لذتی دارد که فرزندت اسمت را صدا کند ان هم نصفه و نیمه دنبالم می اید و میگوید "گی دا" (اسم دومم گیلدا) دا را میکشد "گی دآآآآآ" و دریغ از یک مامان گفتن با خنده همیشه مامان را در حالت گریه میگوید وروجک
17 تير 1392

اولین قدم

پسر خوشگل مامان امشب اولین قدمشو برداشت  امشب وقتی پامو گرفته بودی  و ایستاده بودی یهو دستتو ول کردی و یه قدم برداشتی و افتادی خیلی خوشحال شدم اصلا نمیتونم تا لحظه راه رفتنت صبر کنم عاشقتم ...
11 تير 1392

پنجمین مروارید

عشقم امروز صبح داشتم دندوناتو نگاه میکردم که دیدم پنجمین دندون خوشگلت جوونه زده و کلییییییییییییی ذوق کردمممممم راستی قطره اهن دندوناتو سیاه کرده کلی ناراحتمممممم خدا کنه پاک شه اینم اون دندون خوشملی که داره در میاد   ...
27 خرداد 1392

پسرم دو رقمی شد❤

.: آرمین جون تا این لحظه ، 10 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 7 دقیقه و 16 ثانیه سن دارد :. عاشقتم دلم میخواد ساعت وایسه تا من اونقدر وقت داشته باشم که از این روزها لذت ببرم حیف که مشکلات لعنتی نمیزاره حیف! از شیطونیاتم هر چی بگم کم گفتم جدیدا چند ثانیه می ایستی روروکتو میگیری و راه میری خیلی علاقه داری راه بری و تازه غریبی کردن یاد گرفتی و بغل کسی نمیری! راستی دارم همش برای تولدت نقشه میکشم خیلی هیجان دارم ...
20 خرداد 1392