آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

چجوری اومدی تو دلم ؟

1391/2/14 19:59
نویسنده : mumy
729 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجم خوبی ؟ مامانی که سرما خورده خیلی مریضه ناراحت

داشتم یه تاپیک میزدم تو نینی سایت واسه اینکه مامانا بیان خاطره هاشونو تعریف کنن که چجوری فهمیدن نینی اومده تو دلشون که یهو یادم اومد واسه تو تعریف نکردم کامل .

مامانی جونم كلاسهاي نجات غريقم شروع شده بودو منم واسه اينكه پري نشم شروع كردم قرص خوردن تا اينكه كلاسا تموم شدو قرص و ول كردم هرچي منتظر شدم ديدم پري نميشم ده روز گذشت و يه شب لالا بودم بابایی طبق معمول اشپزي راه انداخته بود و من ازبوي غذا با يه ضعف شديدي از خواب بيدار شدم يه حسي بود كه تاحالا نداشتم ويه خورده شك كردم تا فرداش كه رفتيم بيرون اومديم خونه لباسامو داشتم در مياوردم كه يهو ياد اين افتادم كه يه بيبي چك از قديم تو خونه داشتم حتي يك درصد هم احتمال نمي دادم بار دار باشم ولي بازم گفتم بذار بگيرم ببينم چي ميشه رفتم تو دستشويي وتست و گرفتم گذاشتم كنارم رفتم تو فكر بعد چند دقيقه نگاه كردم ديدم دو تا خطه چشمام در اومد هي بالا پايينش كردم ديدم نه دو تا خط پررنگه
داشتم سكته ميكردم از توالت پريدم بيرون بيبي چكم تو دستم بابایی گفت چي شده گفتم مثبته مثبته نشستم گريه كردن و هي ميگفت حالا چرا گريه ميكني گفتم برو يكي ديگه بگير اين اشتباه نشون داده خيلي ترسيده بودم نميدونم چرا هزار تا فكر ميگذشت تو سرم تا اينكه بابایی اومد با يه بيبي چك ديگه گرفتم ديدم بدون معطلي شد دوتا خط دوباره شروع كردم به گريه پنج شنبه شب بود مجبور بودم تا شنبه صبر كنم
شنبه رفتم سونو گفتم ازمايش طول ميكشه ولي سونو همون موقع ميفهمم رفتم گفتم سونو ميخوام واسه بارداري گفت چند ماهته گفتم ميخوام بيبينم هستم يا نه گفت اب بخور چهل دقيقه ديگه بيا كلي اب خوردم و چهل دقيقه هم گذشت و با دستو پاي لرزون رفتم دراز كشيدم دكتر گفت خانم مثانت خاليه تو دلم گفتم حتما چيزي نيست يهو ديدم ميگه يه امبريو با ضربان قلب منظم.... ديگه بقيشو نشنيدم اشك تو چشام جمع شده بود يهو ديدم ميگه اينم صداي قلبشه يه صدايي شبيه قطار بغض گلومو گرفته بود فقط تونستم بپرسم سالمه ؟ گفت اره اومدم بيرون
بابایی هي ميگفت چي شده چي شد من نميتونستم حرف بزنم برگرو دادم دستش خوند شكه شد ازش گرفتم ديدم سن و زده شش هفته و چها روز تعجب

اگه بدونی تو اون شش هفته که نمیدونستم تو دلمی چقدر جفتک و ملاق زدم تازه کارت نجات غریق و با هم گرفتیم فکر کنم اولی نفری بودم که با نینی تو دلش نجات غریق شد عینک

ماشاالاه قوی بودی پسملم ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

تــــــآنـــیــــا
14 اردیبهشت 91 20:19
چه باحال ای جانم با نی نی گرفتن کارت نجات غریق الهیییییییی
خاله مژگان
19 تیر 91 17:05
به به دوست ورزشکارم من این پست شما رو تازه خوندم من از شنا خیلی میترسم ولی با خوندن این پست یه حس خوبی بهم دست داد . پس هر وقت خواستم شنا یاد بگیرم با گلبرگ دوتایی میاییم پیش شما.