آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

همچنان بلاتکلیف!

1391/5/1 17:01
نویسنده : mumy
539 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بعد از مدتها انتظار بلاخره رفتم دکتر (البته این مدتها انتظاری که میگم دو هفته بود واسه من یک سال گذشت)

کلی استرس داشتم انگار دارم می رم زایمان کنم ! بعد ار سه ساعت تو نوبت نشستن رفتم داخل و دکتر تا کارتو نگاه کرد گفت معاینه لگن داری برو اماده شو قبل از من یه خانومه تو اون اتاق بود که هر چی گشتن دنبال صدای قلب بچه اش صدایی نمیومد اونو که دیدم استرسم بیشتر شد

دکتر اومد و معاینه کرد (یکی از بزرگترین ترس های زندگیمو پشت سر گذاشتم ! حالا کاش چیز وحشتناکی هم بود که اینقدر ازش میترسیدم اصلا درد نداشت )ولی چه فایده لبخند دیدم قیافه اش دو دله گفت خوبه ... بعید میدونم نتونی طبیعی زایمان کنی

لباسامو پوشیدم سریع اومدم گفتم دکتر اگه زایمانم سخت میشه بگین یه فکر دیگه کنم.

 گفت حالا هشتم بیا ببینم سرش اومده تو لگن یا نه

دنیا رو سرم خراب شد انگار پس اون همه درد چی بود همشو تحمل کرده بودم به امید اینکه سرش داره میاد تو لگنم .... اون همه پیاده روی اثری نداشت ؟!

گفتم دکتر مگه نیومده ؟ گفت نه از امشب پیاده روی کن هشتم بیا نتیجه نهایی بهت میدم یه ازمایش و سونو هم نوشتم

گفتم ازمایش چرا ؟

گفت فشارت چهاده رو هفته ازمایش پروتیین بده

دیگه داشتم دیوونه میشدم خدایا من که همیشه فشارم رو نه بود تو حاملگی رسیده بود به یازده الان شده پونزده ؟چرا اخه دلم میخواست بشینم یه دل سیر گریه کنم

با یه حال خیلی بد اومدم بیرون نشتم تو ماشین واسه محمدرضا تعریف کردم گفتم باید بریم سونو و ازمایش هرچی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم گریه نکنم نشد اصلا توقع نداشتم اینجوری بشه

رفتم سونو و منتظر شدم نوبتم شه همش داشتم فکر میکردم اگه الان یه مشکل تو سونو باشه چی اگه اب کیسه کم شده باشه ...اگه اگه اگه

یه خانومه دید که چشام قرمزه گفت ماه نه هستی ؟

گفتم اره دوباره اشک تو چشمام جمع شد

گفت مشکلی داری ؟

گفتم نه واسه اینکه بحث عوض شه گفتم شما هم تو نه ماه هستی گفت اره وقتم تموم شده فرستادنم سونو

این وسط هم یه نوزاد سه -چهار روزه اورده بودن ازش سونو بگیرن نمیدونم چش بود خیلی گریه میکرد جیغ میزد

رفتم تو فکر با خودم میگفتم سختی ها و استرسهای حاملگی یه طرف وقتیم به دنیا میاد مشکلاتش یه طرف همش دعا میکردم آرمینم سالم باشه این صحنه ها رو که میدیدم بیشتر گریم میگرفت

بلاخره نوبتم شد و چشم به مانیتور بود طبق معمول که شاید یه چیزی ببینم دلم خوش شه یکم

هیچی نمیدیدم هرچی چشامو ریز و درشت میکردم اینقدر نگران و گیج هم بودم که جون نداشتم بگم دکتر میشه ببینمش

یکی یکی به منشی میگفت و اون تایپ میکرد ومن تو دلم میگفتم خدا رو شکر

همه چی خوب بود.

وزن:٣٧٠٠ گرم

موقعیت جنین :سفالیک

تعداد ضربان قلب :١٣٠BPM

سن حاملگی :٣٩ هفته و یک روز

تاریخ احتمالی زایمان :٧ مرداد

ازمایش رو هم انجام دادم پروتیین رو زده منفی خدا رو شکر امروز باید برم به دکتر نشون بدم

خدایا به امید تو

 

 

دوستای گلم خواهشا برام دعا کنید از این وضیعت بلاتکلیفی در بیام ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

ترکان
2 مرداد 91 12:20
الهییییییی چه استرسی کشیدید ایشالا که همه چی به خیر و خوشی تموم میشه و آرمین جون به سلامتی به دنیا میاد خدا رو شکر که حالش خوبه مرسی که به وبلاگم اومدیدجوابتونو همون جا نوشتم.من شما رو لینک کردم
ترکان
2 مرداد 91 13:17
دوست خوبم آپم دوست داشتی بیا
لیلا
2 مرداد 91 14:52
واااااااااای الهی شکر که همه پیز خوب بوده . حالا طبیعی نشد فدای سرت سزارین . تنتون سلامت باشه عزیزم ماشالله وزنش عالیههههه میگم چه کردی بگو منم نینیم وزنش خوب بشه . الهی امیدوارم به سلامتی دنیا بیاد . لحظه شماریت داره شروع میشه هاااااااااااااااااا
شقایق.مامان حباب
2 مرداد 91 15:51
عزیز دلم اینکه غصه نداره......... حالا طبیعی نشد سزارین میکنی دیگه گلم......... مهم اینه که خدارو شکر همه چیز نینی خوبه و حسابی تپلی شده....
nafiseh
2 مرداد 91 17:05
salam aziz - negaraniha baraye madarha daemist - barat behtarin ha ra to behtarin mahe khoda arezo mikonam - eltemase doaa
نسی
2 مرداد 91 17:46
ایشاالله که زودتر نی نیت سالم و سلامت میاد تو بغلت عزیزم بمیرم برات که انقدر استرس کشیدی


مرسی عزیزممم چرا وبلاگتو نذاشتی پس
نرگس
3 مرداد 91 5:25
سلام عزیزم.توکل کن به خدا انشاالله خیره.نگران نباش.
وندا
3 مرداد 91 9:10
استرس هات طبیعیه و مادرانه با اینکه دو ماهمه ولی درکت میکنم انشالله به سلامتی کوچولوت دنیا بیاد خوش به حالت که کم مونده ببینیش برای منم دعا کن خانوم گل
میرزا کوچک خان
3 مرداد 91 11:12
فدات بشم که تمام این هیجانی رو که میگی یه مدل دیگه چند روز پیش درک کردم.... انشاالله گه خیره.... توکلت بخدا باشه... بسلامتی عزیزم....
خاله مژگان
3 مرداد 91 11:59
دوست عزیزم اینقد استرس به خودت راه نده . همه چی عالیه ارمینتم که ماشالاه توپولو هه . امیدورام که یه زایمان راحت داشته باشی .
مامان هانا
3 مرداد 91 13:14
سلام مامی خانوم چرا اینقدر نگرانی و استرس داری وقتی تا 39 هفته هیچ اتفاقی نیفتاده یعنی تا آخرش هم همه به خیر و خوبی رد میشه نگرانی فقط باعث میشه زایمانت راحت نباشه ممکنه حتی از 7 ام هم چند روز دیرتر بیاد و کاملا طبیعیه.می دونم تو هم مثل من خیلی منتظر دیدن نی نیت هستی ولی کمی حوصله و صبر داشته باش همه چی خودش روال عادی رو طی می کنه تو این مدت چندین بار به وبت سر زدم همش می دیده نیستی نگران بودم .پس این روزای آخر رو با آرامش شپری کن
مامان کیان کوچولو
5 مرداد 91 15:40
عزیزم سلام .. نگران نباش ایشالله هر وقت که صلاح باشه انتظار تموم میشه ... نی نی منم هفته دیگه میاد ... منم دعا کن گلم ...