حال این روزهای من
احساساتم قروقاطی شده هم خوشحالم هم ناراحت هم استرس دارم هم بیخیالم نگرانی که دیگه هیچی ازش نگم بهتره .کلی فکرای عجیب و غریب دارم که به هرکی میگم میگه بعد از اینکه نینیت بیاد کلی به این فکرا میخندی !
از یه طرف روز شماری میکنم واسه دیدنت از یه طرف ترس دارم از زایمان از این که نتونم از پسش بر بیام از اینکه من جدا میشی و هزاز تا اتفاق دیگه که تو ذهن خودم میسازم اووووه اگه بخوام همشو بگم میشه صد صفحه.
تازه این حال روحیم بود حال جسمیم روز به روز بدتر میشه دیروز دیگه نشستم یه دل سیر گریه کردم بلند بلندآخه خوابیدن واسم سخت شده با این اضافه وزن و ورم پا وجیشششششششش مخصوصا
شدم عین یه پیر زن غرغرووووو بیچاره بابایی چجوری تحمل میکنه منو
شرایط مالی و کاریمون هم که ترکیده هیچ وقت تو این پنج سال زندگیمون اینجوری نشده بوداااا باید این اوضاع میوفتاد تو بارداری من
من نتونستم از بارداریم تهایت لذت و ببرم کاش فکرم درگیر این چیزا نبود اونوقت کلی از با تو بودنم لذت میبردم
نمیدونم حتما یه حکمتی توش هست ایشالا زودتر همه چی درست شه تا حداقل بعد از اومدنت خیالم راحت باشه و همه فکرمو رو تو متمرکز کنم
فقط چهار هفته دیگه مونده
دوستت دارم ❤