یه مامان خسته، یه پسمل شیطون
سلام گل مامان.
داشتم برای بار شونصدم خونه تکونی میکردم واسه اومدنت که خسته شدم گفتم بیام بشینم یکم باهات حرف بزنم .
چطوری جوجه ی من ؟ دیروز مامانو نصف عمر کردی از وقتی بیدار شدم تکون نخوردی تا ساعت پنج و نیم
دیگه داشتم کلافه میشدم همه روش ها رو استفاده کردم بازم هیچ .شیکممو با روغن چرب کردم همیشه خوشت میومد زود تکون میخوردی ولی بازم خبری نشد تا اینکه زنگ زدم به مامایی که قرار هست به دنیا بیارتت گفتم چیکار کنم ؟ گفت چند تا ابمیوه شیرین بخور و دراز بکش به پهلو چپ تا نیم ساعت دیگه اگه تکون نخورد بیا بیمارستان نوار قلب بگیریم ازش داشتم سکته میکردم هزار و یک فکر اومد و رفت تو کلم که یهو بابا زنگ زد بای بریم امپولتو بزنیم منم هیچی نگفتم بهش نمیخواستم ناراحت شه رفتم سوار ماشین شدم تو راه بودیم که دیدم پنج شش تا لگد گنده زدی فکر کنم از سر و صداها بیدار شدی خلاصه خیالم راحت شد .
کلا این روزا جات تنگ شده تنبلم شدی فقط پاهاتو فشار میدی به سمت بالا
اوه اوه دیر شد مامان من برم برسم به ادامه خونه تکونی تا بابایی نیومده اخه باید بریم اخرین امپول رو هم بزنیم باز میام واست مینویسم
امیدوارم این اخرین خونه تکونی باشه تا اومدنت
ماچ گنــــــــــــــــــــــــده