شکرت !
خدا تورو به من دوباره بخشید مامان
دیروز عصر میخواستم بهت برای اولین بار بیسکوییت مادر بدم مثل همیشه گذاشتمت تو روروک و نصف بیسکویت رو با اب قاطی کردم و بهت دادم خیلی هم دوست داشتی و بابا میگفت بهش بیشتر بده اما من ترسیدم و همون یک قاشق و دادم...
رفتم ظرفتو بذارم تو اشپزخونه از دور دیدم دور دهنت قرمز شده فکر کردم خیال برم داشته تا اینکه بابا از تو روروک برداشتت و گفت دور دهنش قرمز شده و من سریع با اب شستمش و زنگ زدم به حلیمه(همسایمون) اون اومد نگاه کرد گفت حساسیته ببرش دکتر و من داشتم زنگ میزدم به دکتر اصلا یادم نبود که روز تعطیلیه
یهو تو شروع کردی به جیغ زدن و گریه کردن که دیدم چشمات داره پف میکنه داشتم سکته میکردم دوباره زنگ زدم به همسایمون و اون اومد و منم با تو گریه میکردم اون شماره دکترو میگرفت و هیچ جا جواب نمیدادن تصمیم گرفتم ببرمت بیمارستان سریع سوار ماشین شدیم تو راه یهو یادم اومد که بچه ی یکی از دوستای بابا حساسیت به گندم داشت و به بابا گفتم از اون بپرسه و بابایی زنگ زد و ادرس یه درمونگاه و داد که خداروشکر نزدیک بود و خلوت تا رفتیم دکتر گذاشتت رو تخت و صدای قلبتو گوش داد دیگه کل صورتت پف کرده بود و کل بدنت هم ریخته بود بیرون و نمیتونستی نفس بکشی دکتر بهت سریع دو تا امپول زد الهی بمیرم از گریه داشتی غش میکردی و منم باهات گریه میکردم هیچچچچچچچچچچچچچچچچ وقت اون صحنه رو یادم نمیره ...
امپولو که زد سریع چند بار اسپری زد داخل دهنتت و گفت صورتتو با اب سرد بشوریم و منم با گریه صورتتو میشستم و راه میبردمت تا اینکه هق هق کنان تو بغلم خوابیدی بمیرم برات
چند دقیقه ای گذشت و دکتر گفت خطر رفع شده میتونید برید من از ترس به صورتت نگاه نمیکردم بابایی هم خیلی ترسیده بود
چند ساعت بعد کل ورمات خوابید خدا رو شکر و دونه ها هم از بین رفت ولی امروز کلا ساکت بودی و اصلا مثل هر روز نخندیدی
خیلی ناراحتم مامان تو دلم اشوبه
فردا قراره بریم دکتر که مشخص بشه حساسیتت به چیه
بازم شکرت خدا شکرت