آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

دو ماهگی آرمین خان❤ و (واکسن)

.: آرمین جان تا این لحظه ، 2 ماه و 0 روز و 21 ساعت و 28 دقیقه و 24 ثانیه سن دارد :. عشقممممم دو ماهت هم تموم شد و روز به روز داری بزرگ تر میشی ماشاالله امروز بلاخره روز واکسنت فرا رسید و منم همش ناراحت و نگران  صبح خندون بیدار شدی و کلی بازی کردی نمیدونستی قرار چه بلایی سرت بیاد . ترو تمیزت کردم و استامینوفن بهت دادم و راه افتادیم بعد از تشکیل پرونده قد و وزن و دور سرت رو اندازه گرفتن وزنت:٧٦٠٠ قد:٦١ دور سر:٤١ ماشاالله همه چیز عالی بود نوبت واکسن رسید و هی استرس من بیشتر میشد تو هم خوابت برده بود و خانومه گفت باید بیدار باشی اینقدر مماختو مالوندم که بیدار شدی و اول قطره فلج اطفال بهت داد و بعد هم واکسن تا واکسنو زد...
19 مهر 1391

بخیر گذشت

مامانی رفتیم دکتر و معلوم شد سرما خوردی کی و چجوری وکجا خدا میدونه چند روزه داری دارو میخوری خدا رو شکر بهتری... مرسی از همه خاله ها که نگران ما بودین چند روز دیگه هم واکسن داری کلی استرس دارمممممم خدا اونم بخیر بگذرونه ...
14 مهر 1391

پسرکم مریض شده :(

عزیز من دو روز که نفس تنگی داری و خرخر میکنی و همش بالا میاری دیشب اصلا راحت نخوابیدی و من بالا سرت گریه میکردم امروز قرار بریم دکتر خدایا خودت پسرمو خوب کن من طاقت دیدن مریضیشو ندارم خدا جون ...
11 مهر 1391

فرزندم...

فرزند عزیزم:  آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن.  یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… .  وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر.  وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده…  هما...
7 مهر 1391

سه روز تنهایی

بابایی دیروز رفت شکار واسه سه روز اخه عاشق شکارهست همش میگه آرمین بزرگ شه با هم بریم و من میگم نه سر به سرم میذاره میگم پسمل من مهربونه از این کارا نمیکنه خلاصه اینکه منو تو تنهاییم و تازه قدر بابایی رو میدونم تو این مدت خیلی کمکم کرده و حالا که نیست نمیدونم به کدوم کار برسم تورو هم تا میذارم زمین بدت میاد و بلند بلند میگی"قاااا قااا" قربونت برم اینقدر با مزه و خوردنی شدی که دلم میخواد محکم بچلوووووونمت خدا کنه زود بگذره و بابا بیاد دلم تنگولیده براش    
6 مهر 1391

عکسهای آتلیه و چهل روزگی

سلام مامی جون فردا به سلامتی چهل روزت میشه این روزها حسابی منو اذیت میکنی و شیطون شدی همش بغل میخوای اونم به حالت نشسته تا بتونی همه چیزو ببینی حس مکیدنت هم که گل کرده که دیگه نگوووو پستونکم قبول نمیکنی کل ساعتهای بیداری رو فقط می می میخوای و من به هیچ کاری نمیرسم عاشقتم با همه درد سرات عکسها ادامه مطلب...       تو عکس اخری هم طبق معمول در حال زور زدنی امان از این دل پیچهههه ...
28 شهريور 1391

پسملم یک ماهش شد ❤

.: آرمین جان تا این لحظه ، 30 روز و 14 ساعت و 29 دقیقه و 54 ثانیه سن دارد :. یک ماهگیت مبارک انشاالله تولد یک سالگیت ننه قربونت بره ...
18 شهريور 1391

پسمل شیطووووووون

وای که چقدر شیطون شدی و غر میزنی مامانی دیگه وقت سر خاروندن نداره همش بغل میخای و شیر اینم یه عکس از وقتی غش میکنی دقیقا میشی این> قراره یکشنبه بریم اتلیه میام عکساشو میزارم ...
17 شهريور 1391

یه مامان بی تجربه و تنها

وای که چقدر این روزها سخته سخت تر از ویار سخت تر از سنگینیها سخت تر از زایمان! نمیدونم به کدوم کارم برسم به تو به خونه به غذا به بخیه های باز شدم خدایا تو میدونی چی میکشم فقط نمیدنم چجوری شیرت بدم چجوری پاتو بشورم چجوری عوضت کنم چجوری اروغتو بگیرم نمیدونم با دل دردات چیکار کنم نمیدونم اسهالی یا نه حالت خوبه یا نه اخهاینقدر زور میزنی که کبود میشی قطره هم روت تاثیری نداره بیچاره بابایی خیلی کمک میکنه بهم ولی اونم بیتجربه هست خدایا خودت این روزهای سخت رو تموم کن خودت نگهدار پسرم باش بریدم دیگه
3 شهريور 1391