آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

شکرت !

خدا تورو به من دوباره بخشید مامان دیروز عصر میخواستم بهت برای اولین بار بیسکوییت مادر بدم مثل همیشه گذاشتمت تو روروک و نصف بیسکویت رو با اب قاطی کردم و بهت دادم خیلی هم دوست داشتی و بابا میگفت بهش بیشتر بده اما من ترسیدم و همون یک قاشق و دادم... رفتم ظرفتو بذارم تو اشپزخونه از دور دیدم دور دهنت قرمز شده فکر کردم خیال برم داشته تا اینکه بابا از تو روروک برداشتت و گفت دور دهنش قرمز شده و من سریع با اب شستمش و زنگ زدم به حلیمه(همسایمون) اون اومد نگاه کرد گفت حساسیته ببرش دکتر و من داشتم زنگ میزدم به دکتر اصلا یادم نبود که روز تعطیلیه یهو تو شروع کردی به جیغ زدن و گریه کردن که دیدم چشمات داره پف میکنه داشتم سکته میکردم دوباره زنگ زدم به هم...
25 دی 1391

5 ماهگی پسمل مامی ❤

.:آرمین جان تا این لحظه ، 5 ماه و 0 روز و 2 ساعت و 34 دقیقه و 53 ثانیه سن دارد :. ٥ ماه از لحظه ی اومدنت گذشت از لحظه ای که بغلت کردم و باورم نمیشد مال من باشی چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده روزای نوزادیت کاش زمان انقدر زود نمیگذشت تا میتونستم بیشتر از این روزها لذت ببرم 5 ماهه شدنت مبارک نفس من ...
20 دی 1391

اولین غذای کمکی

یه مدتی بود وقتی ما غذا میخوردیم تو هم دلت میخواست و گریه میکردی بلاخره بعد از کلی تحقیقات و اجازه از دکتر اولین غذا کمکی رو که حریره بادوم بود امروز نوش جون کردی اولش ریختیشون بیرون فکر کردم دوست نداری ولی بعد خوشت اومد و وقتی تموم شد گریه میکردی عکسها تو ادامه مطلب...     ...
17 دی 1391

لالایی

بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم                                                                                                  بخواب آروم کنار من، تو پایی...
16 دی 1391

Merry Christmas

عزیزم وارد سال ٢٠١٣ شدیم این اولین سال میلادی هست که تو پیشمی امیدوارم سال خوبی برا همه باشه کریسمس همه مبارک ...
12 دی 1391

آرمین به روایت تصویر

آرمین به روایت تصویر در ٤ ماه و ٢٢ روزگی به زبان خودش! در ادامه مطلب       دیشب کنار مامی با خیال راحت  خوابیده بودم داشتم خوابای خوجل میدیدم    که یهو با صدای دولبین بیدار شدم  کی صبح شددد؟!     هر روز که از خواب بیدار میشم مامی لباسامو عوض میکنه و دست و صورتمو میشوره ولی من همش دوست دارم لخت باشم ولی مامی نمیزاره این جا هم لباسمو گرفتم نمیزارم تنم کنه هی مامی بکش هی من بکش     بلاخره مامی موفق شد لباس تنم کنه منو گذاشت رفت صبحانه اماده کنه . منم که دیگه خودم یاد گرفتم بچرخم سریع چرخیدم ببینم چه خبره مامی هم هی میومد نگام میکرد که ...
11 دی 1391

یلدا

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. عشقم اولین یلدایت مبارک   پارسال این موقع توی دلم بودی و با هم رفتیم مهمونی یادش بخیر امسال اینقدر خوشگل کنارم خوابیدی و من دارم نگاهت میکنم و هی عاشق تر میشوم و در تعجبم که چقدر زود گذشت!     دوست جونا یلدای شما و نینی خوشگلاتون مبارک ...
30 آذر 1391

توپ قلقلی من

وایییییییی همین چند دقیقه پیش بود که 4-5 تا قل پشت هم زدی منم ذوق مرگ شدمممممممم 12:30 شب 29/9/91
30 آذر 1391

یک سال گذشت !

٢٤ آذر بود که رفتم تو دستشویی و دو تا خط قرمز رو بی بی چکم دیدم و چنان شوکه شده بودم که نفسم در نمیومد. و همچین روزی بود که برای اولین بار صدای قلبتو شنیدم و اون حس عجیب تمام وجودمو فرا گرفت اولین سونوگرافی رو همچین روزی رفتم ٢٦ آذر و دیگه اطمینان داشتم که تو وجودمی اسمتو گذاشته بودیم امبریو یک سال گذشت و الان کنارمی هنوزم باورم نمیشه انگار دیروز بود که نشسته بودم گریه میکردم و خودمم نمیدونستم چرا هزار تا فکر از سرم میگذشت...  یعنی سالمه ؟ یعنی زنده به دنیا میاد ؟ یعنی میتونم به دنیا بیارمش ؟ یعنی میتونم این ٩ ماه رو بگذرونم.... وای که چقدر اون روزها با اون استرس هاش و حالت تهوع هاش شیرین بود کاش بیشتر میتون...
26 آذر 1391