اعتراف
از بعد از اون اتفاقی که افتاد واست عشقم بهت صد برابر شد مثل یه شوک بود و فهمیدم یک ثانیه بدون تو نمیتونم میمیرم... دیگه هیچ وقت نمیخوام مریضی و ناراحتی و گریه ات رو ببینم من بعد از دوران حاملگی و زایمان و این پنج ماه تازه اون روز فهمیدم مادر بودن یعنی چی وقتی تو بغلم بودی و با هم گریه میکردیم نمیدونم چرا همش فکر میکنم برات کم میزارم یا مامان خوبی نیستم اما بخدا تمام تلاشمو تا الان کردم که بهترین باشم برات ولی بازم این احساس و دارم وقتی به اینده فکر میکنم تنم میلرزه از اینکه نتونم مامان خوبی باشم از اینکه نتونم خوشبختت کنم و هزار تا چیز دیگه شب که میشه همش مرور میکنم که در طول روز باهات چجوری بودم و هی غصه میخورم که ک...
نویسنده :
mumy
0:51
آرمین و آلرژی
چند روز پیش رفتیم دکتر و مشخص شد که آلرژی غذایی داری و حالا حالاها باید فقط حریره برنج و سوپ خیلی ساده بخوری و تخم مرغ و شیر و گندوم وماهی و .... نخوری خیلی ناراحتم ولی بازم خدا رو شکر خیلی میترسم که دوباره اونجوری نشی هنوز تو ذهنمه که چجوری شدی خدایا خودت کمک کن ...
نویسنده :
mumy
18:10
شکرت !
خدا تورو به من دوباره بخشید مامان دیروز عصر میخواستم بهت برای اولین بار بیسکوییت مادر بدم مثل همیشه گذاشتمت تو روروک و نصف بیسکویت رو با اب قاطی کردم و بهت دادم خیلی هم دوست داشتی و بابا میگفت بهش بیشتر بده اما من ترسیدم و همون یک قاشق و دادم... رفتم ظرفتو بذارم تو اشپزخونه از دور دیدم دور دهنت قرمز شده فکر کردم خیال برم داشته تا اینکه بابا از تو روروک برداشتت و گفت دور دهنش قرمز شده و من سریع با اب شستمش و زنگ زدم به حلیمه(همسایمون) اون اومد نگاه کرد گفت حساسیته ببرش دکتر و من داشتم زنگ میزدم به دکتر اصلا یادم نبود که روز تعطیلیه یهو تو شروع کردی به جیغ زدن و گریه کردن که دیدم چشمات داره پف میکنه داشتم سکته میکردم دوباره زنگ زدم به هم...
نویسنده :
mumy
2:47
5 ماهگی پسمل مامی ❤
.:آرمین جان تا این لحظه ، 5 ماه و 0 روز و 2 ساعت و 34 دقیقه و 53 ثانیه سن دارد :. ٥ ماه از لحظه ی اومدنت گذشت از لحظه ای که بغلت کردم و باورم نمیشد مال من باشی چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده روزای نوزادیت کاش زمان انقدر زود نمیگذشت تا میتونستم بیشتر از این روزها لذت ببرم 5 ماهه شدنت مبارک نفس من ...
نویسنده :
mumy
17:46
اولین غذای کمکی
یه مدتی بود وقتی ما غذا میخوردیم تو هم دلت میخواست و گریه میکردی بلاخره بعد از کلی تحقیقات و اجازه از دکتر اولین غذا کمکی رو که حریره بادوم بود امروز نوش جون کردی اولش ریختیشون بیرون فکر کردم دوست نداری ولی بعد خوشت اومد و وقتی تموم شد گریه میکردی عکسها تو ادامه مطلب... ...
نویسنده :
mumy
17:23
لالایی
بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من، تو پایی...
نویسنده :
mumy
18:10
Merry Christmas
عزیزم وارد سال ٢٠١٣ شدیم این اولین سال میلادی هست که تو پیشمی امیدوارم سال خوبی برا همه باشه کریسمس همه مبارک ...
نویسنده :
mumy
2:50
آرمین به روایت تصویر
آرمین به روایت تصویر در ٤ ماه و ٢٢ روزگی به زبان خودش! در ادامه مطلب دیشب کنار مامی با خیال راحت خوابیده بودم داشتم خوابای خوجل میدیدم که یهو با صدای دولبین بیدار شدم کی صبح شددد؟! هر روز که از خواب بیدار میشم مامی لباسامو عوض میکنه و دست و صورتمو میشوره ولی من همش دوست دارم لخت باشم ولی مامی نمیزاره این جا هم لباسمو گرفتم نمیزارم تنم کنه هی مامی بکش هی من بکش بلاخره مامی موفق شد لباس تنم کنه منو گذاشت رفت صبحانه اماده کنه . منم که دیگه خودم یاد گرفتم بچرخم سریع چرخیدم ببینم چه خبره مامی هم هی میومد نگام میکرد که ...
نویسنده :
mumy
22:31
یلدا
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. عشقم اولین یلدایت مبارک پارسال این موقع توی دلم بودی و با هم رفتیم مهمونی یادش بخیر امسال اینقدر خوشگل کنارم خوابیدی و من دارم نگاهت میکنم و هی عاشق تر میشوم و در تعجبم که چقدر زود گذشت! دوست جونا یلدای شما و نینی خوشگلاتون مبارک ...
نویسنده :
mumy
21:58